اندَر زِنامه



گذری بر این روزهای خبر و بی‌خبری از سیل‌های کشور

با این‌که در ابتدای کار به نظرم وقت خوبی برای این متن نبود؛ ولی حال و اوضاع و حجم سردرگمی به جایی رسیده که به نظرم حرف زدن در این مورد خیلی هم بی‌موقع باشد.
ماجرا از این‌جا شروع شد که بعد از گذشت سه روز از سیل استان لرستان، چند نفری استوری‌های یک نفر [که گویا لرستان به نوعی وطن‌اش است] را بازنشر می‌کردند و به عنوان تنها گزینه راوی جریان و شاید تنها گزینه درست و راست‌گوی رسانه‌ای از او یاد می‌کردند. نکته جالب این بود که هر کدام از این بزرگواران یک توضیح(بخوانید توجیه) برای این امر داشتند؛ از این که رسانه‌های ما ت‌زده‌اند تا این‌که خبرگزاری‌ها اپوزوسیون‌اند و اخبار را درست منتقل نمی‌کنند و.
فارغ از این که شخص مورد نظر کیست و چه سابقه و چه حالی دارد؛ من به این روش منتقد بودم و البته هستم. به نظر من فارغ از این‌که شخص راوی خبر راست و درست می‌گوید، دو آسیب وجود دارد؛
اولا در ماجراهای بحرانی مثل سیل و زله و نیاز به خبرنگار متخصص است، یعنی نویسنده یادداشت‌های نقد سینما به درد بحران نمی‌خورد.
ثانیا: با توجه به جغرافیای بحران، نیاز به تعدد راوی و تجهیزات مناسب برای پوشش جریان بسیار واجب است.

این که هر کسی با موبایل خودش در جغرافیای محدود خودش شرح ماوقع بدهد نه حرفه‌ای است و نه جامع و کامل. همین می‌شود که در یک شهر کوچک مثل پلدختر[جهت تنویر افکار عمومی: تقریبا همه شهرهای لرستان را از بروجرد تا درود و پلدختر را دیده‌ام] شاهد راوی‌های متعددی هستیم که اخبار و محتوای ضد و نقیض می‌دهند. من به عنوان کسی که نه خود را فعال مجازی و نه فعال رسانه‌ای می‌دانم؛ اقلا ده نفر از کسانی که در همین اینستاگرام دنبال‌شان می‌کنم، در همان منطقه هستند و هر کدام‌شان یک روایت دارند.
از این‌که نیاز به نیروی انسانی نیست تا این‌که حتی کسی که می‌تواند بار جابه‌جا کند هم لازم است که بیاید. همه این عزیزان مورد وثوق هستند و همه‌شان هم از صداقت مطلق برخوردارند ولی به خاطر محدودیت‌هایی که بالاتر به آن اشاره کردم تنها می‌توانند از محیط محدود خودشان بگویند.

همین می‌شود که در فضاهای این چنینی صدای کسی که دنبال کننده بیشتری دارد؛ شنیده می‌شود و موضوع مصاحبه فلان رومه و بهمان سایت می‌شود. من به عنوان کسی که از فردای زله کرمانشاه در سر پل ذهاب بودم و تقریبا همه منطقه را هم در همان روزهای اول از نزدیک دیده‌ام به طور یقین می‌توانم بگویم که انتشار اخبار این‌چنین اصلا وجه اعتباری ندارد و صرفا محدود به جغرافیای راوی است. بدیهی است در شرایط بحران نمی‌توان از کسی که بدون پشتوانه لجستیکی رسانه‌اش(یا حامی دیگری مثل نیروهای نظامی) آمده باشد نه می‌تواند راوی خوبی باشد و نه مرجع خبر.  

اما آسیب دیگری که در این بین وجود دارد مرجع خبری شدن زید و امر است، تصور کنید با همین اخبار نصفه و نیمه و بدون مرجع؛ شخصی مرجع خبر شود و در یک ماجرای مشابه هم حضور پیدا کند و روایت خودش را بگوید. با این وصف این شخص مرجع موضوعی می‌شود که نه درست بوده و نه قابل اعتماد. با چنین وضعیتی با فرض سلامت نفس داشتن شخص مورد نظر، این فرد می‌تواند در مواقع مشابه اثرگذار روی خبر باشد و آن را به سلیقه خود روایت تغییر دهد.[بدیهی است که چنین مواردی وجود داشته و دارند.]

اما دلیل این‌که در بحران‌های این چنینی زید و امر به دلیل داشتن دنبال کننده زیاد به نحوی مرجع خبری می‌شوند هم این است که ما الان چوب زمان‌هایی را می‌خوریم که به سایت‌های رسمی‌مان ناسزا می‌گفتیم و صدا‌و‌سیما را دولتی صرف و ت‌‌زده‌مطلق و می‌دانستیم و .

البته این نگاه ما مسئولیت سایت‌های رسمی و صدا‌و‌سیما را برای پوشش مطلق رسانه‌ای را کم نمی‌کند ولی باید از طرفی به این موضوع هم توجه کنیم که یکی از وظایف ارگان‌هایی مثل صدا و سیما تنظیم وضعیت آرامش روانی حاکم بر جامعه هم هست که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

در کل به نظرم با ترویج این‌گونه راویان؛ در مواقعی مثل بحران‌ها می‌مانیم که چه باید کرد و دقیقا کجاها به چه امکاناتی نیاز دارد و .


زیارت دو ساعتِ با آرامش‌مان تمام شد؛ قرارمان یک ساعت بعد در ابتدای خیابان بهمن بود. از درب حرم حضرت زینب(س) که بیرون آمدیم، سمت چپ و در قسمت شمالی؛ یک قبرستان است که به قبرستان قدیمی مشهور است. قبرهایی که در آن قرار دارد، همه‌شان سنگ‌های سفیدِ ایستاده‌ای دارند که اسامی اهل‌بیت یا آیات قرآن روی آن نوشته شده است.‌ در کنج سمت چپ منتهی به دیوار قبرستان، مزار دکتر علی شریعتی است، مزار در یک اتاقک به مساحت نهایتاً شش متر قرار دارد.

طاقچه‌ای در اتاق است که روی آن برخی جملات استاد، اسامی برخی کتاب‌هایش و چند قاب عکس از صورتش را چیده‌اند. بعد از قبرستان قدیمی به قسمت جنوبی حرم رفتیم، به قبرستان جدیدی که بیشتر اهالی آن شهدایی بودند که در دفاع از حرم به شهادت رسیدند. از شهدای ۱۴ ساله تا ۵۰ سال.

در بازار زینبیه چرخی زدیم، مغازه آرایشگری(مردانه و نه‌اش) به صورت غیرطبیعی زیاد است. ساندویچی‌هایی که اینجا هستند، بیشتر مرغ کبابی و دونر مرغ دارند؛ به‌نظر می‌آید که مصرف گوشت‌شان کمتر است و حتی فلافلی هم کمتر پیدا می‌شود؛ این مورد کاملا برعکس شهرهای عراق است. مغازه‌های عطاری هم به وفور دیده می‌شود. یک ساعت‌مان تمام شد و قرار شد برای زیارت به حرم حضرت رقیه(س) برویم. در مسیر به موارد جالبی برخوردیم. این‌جا راننده‌های خانم خیلی کم دیده می‌شوند، ابوعلی می‌گوید:این‌جا عموما راننده‌ها از طبقه خاصی‌اند: اساتید دانشگاه، پزشک، وکیل یا دکتر ان. البته آن‌هایی که هستند،‌ رانندگی خوبی ندارند.»

از خیابان مَزِّه عبور می‌کنیم. این خیابان یکی از پنج خیابان گران قیمت جهان محسوب می‌شود، برخی آن را معادل خیابان شانزلیزه پاریس دانسته‌اند. این خیابان در هر طرف‌اش پنج مسیر رفت و آمد دارد. یعنی مجموعه ۱۰ مسیر تردد برای یک خیابان در نیمه شمالی شهر دمشق. برندهای مشهور لباس و خوراکی در این خیابان دیده می‌شود و یک قسمت جذاب. در قسمتی از این خیابان یک دیوار متفاوتِ هنری دست‌ساز قرار دارد؛ دیواری که در آن از همه چیز برای تزیین استفاده شده است، از لیوان شکسته تکه‌های شیشه الماس و حتی کاسه توالت که در آن قرار دارد.

ماشین‌مان از انتهای خیابان مَزِّه به راست می‌پیچد و بعد از یک میدان در مقابل یک ورودی بزرگ که از ینگ‌های بزرگ ساخته شده می‌ایستد. ابوعلی می‌گوید: این ورودی بازار شام است و در انتهایش می‌توانیم به حرم حضرت رقیه(س) برویم.» بازار شام همان بازار شام معروف است، از طرفی یاد اصطلاح مادر می‌افتم که در نوجوانی‌مان هر وقت خانه را شلوغ می‌کردیم می‌گفت: اینجا رو کردین بازار شام، بس که شلوغِ» از طرف دیگر یاد روضه کاروان؛ کاروان اسرایی که از کربلا به شام رسیدند و از بازار شام به قصر یزید رفتند.

 بازار شام مُسقًّف است و بعضی از جاهایش منافظی برای عبور نور دارد(شبیه بازار یزد). به‌طور رسمی اولین‌بار است که با حجم زیادی از مردم به صورت مستقیم روبرو می‌شوم. لباس‌های‌شان دارای تنوع زیادی است. مردها از شلوارک و لباس‌های بی‌آستین تا شلوارهای جین و کت‌و‌شلوار رسمی به تن دارند. خانم‌ها هم لباس‌های متنوعی دارند از نیم‌آستین یا بی‌آستین و شلوارک گرفته تا آن‌هایی که چادر و روبنده(پوشیه) دارند. در بازار شام همه چیز پیدا می‌شود، از لباس و خوردنی تا صنایع دستی و گاری‌های میوه فروش و جوان‌هایی که در قابلمه‌های بزرگ رویی شیربلال می‌فروشند؛ اگر بخواهی بلال بخری باید بالا سر قابلمه بزرگ بایستی و با دستت بلال‌های مثل ماهی غوطه‌ور و پخته شده در آب را انتخاب کنی.

میوه‌هاشان انصافا خوش آب و رنگ و است و خوش عطر. آن قدر عطرش هوس‌انگیز است که دوست داری حتما مشتری گاری‌ها شوی. میوه‌های تازه از توت‌فرنگی گرفته تا گیلاس قرمز و حتی سیب‌های جنگلیِ ریز. گیلاس اینجا حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ لیر است.(۱) با احتساب لیر ۱۵ تومانی یعنی قیمتی در حدود ۶۰۰۰ تا ۷۵۰۰ تومان به پول ایران.

عبور از بازار شام با احتساب شلوغ‌اش یک زمان ۱۵ دقیقه‌ای از ما گرفت و بعد در انتها به یک بازرسی بدنی رسیدیم. در اینجا برعکس جاهای دیگر که بازرسی خانم‌ها در قسمتی مجزا است و اتاقکی دارد و محفوظ است؛ چنین جایی ندارد. کسی که مسئول این کار بود یک افسر خانم بود که لباس نظامی کاملا مردانه‌ای داشت و کلاه لبه دار پلنگی هم روی سرش بود، موهایش را بسته بود و از پشت کلاه بیرون گذاشته بود. او هم مثل همکار مردش در انتهای صف خانم‌ها ایستاده و خانم‌ها را تفتیش می‌کرد.

 

(۱) میوه فروش می‌گفت حدود سه سالی است که قیمت گیلاس‌هایش همین است



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انسان کامل رویای خیس معرفی بهترین برندهای لوازم آرایشی و بهداشتی دغدغه های یک مدد کار اجتماعی پــله پــله تا ـخــدا namayehbaranc lis-chat chakavakpel کارشناسی ارشد پیام نور بابل - ایران تاج علمولوژی